امشب با مقاومتی که در درونم بود مقابله کردم و رفتم دوچرخه سواری. ذهنم مدام به من میگفت تنهایی خوب نیست، تنها نرو. حتما باید یک نفرهمراهت باشه که لذت ببری. اما بالاخره بهش غلبه کردم .
اما من تنها نبودم ، با بهترین دوستم رفتم که همیشه همراهم هست و بهترین رفیقم. و این دوستِ همیشگی کسی نیست جز خودم.
به اعضای بدنم نگاه کردم که طی این سالها چقدر به من وفادار بودند. با دستانم دوچرخه را هدایت میکردم، با پاهایم رکاب میزدم، چشمهایم راهنمایم بودند برای دیدن و طی مسیر. متوجه شدم چه دوستانِ ارزشمندی دارم که همیشه با من هستند و بارِ دیگر قدر تک تکِ اعضای بدنم را دانستم ،بابت آن خدا را سپاس گفتم و از دوچرخه سواری لذت بردم.
بدود دیدگاه