مقدمه : در مبحث مربوط به عملکرد ذهن، نقش افکار منفی و باورهای مخرب در شکل گیری بیماری یا تشدید آن ، مطرح شد. بدون شک کنترل ذهن در سلامتی نقش بسیار مهمی دارد لذا در این قسمت، روش برخورد با ذهنِ منفی و نقش افکار سازنده را مورد بررسی قرار میدهیم.
قبل از هر چیز بهتر است از خود بپرسیم چرا سلامتی را می خواهم و چرا باید آن را اولویت زندگی ام قرار دهم؟ به نظر من، هر کسی بر اساس نیازهای شخصی باید به این سوال پاسخ دهد. برای من استقلال شخصی و بی نیازی در برابر دیگران خیلی اهمیت دارد. اینکه تنم سالم باشد و خودم کارهای شخصی ام را انجام دهم. دیگر اینکه دوست دارم از زندگی لذت ببرم ، سفربروم، زیبایی ها و شگفتی های دنیایی که به من هدیه داده شده است را ببینم و طعم زندگی را بچشم و این ممکن نخواهد بود مگر با سلامتی. اگر من بیمار باشم چطور میتوانم به دامن طبیعت بروم و حس های نابِ طبیعت مثل عطر گلها، بوی نمِ خاک بعد از باران، طراوت و تازگی و سرسبزی درختان ، شنیدن صدای پرندگان و قورباغه ها را از پشت نیزارها تجربه کنم؟ اگر من سالم نباشم چطور میتوانم در مسیر علایقم حرکت کنم و از استعدادهایم برای خلق زیبایی ها استفاده کنم ؟
مسلما زمانی که من از بدن و روان سالم برخوردار هستم خیلی بهتر میتوانم در این مسیر گام بردارم و لذت بیشتری ببرم. شاید بگویید بعضی افراد بیمار نیز در جهت خلق کردن قدم برداشتند و آثار ارزشمندی دارند. اما این سوال مطرح میشود کدام یک لذت بیشتری از زندگی میبرد؟ فرد سالم و پرانرژی یا فرد بیمار؟حال انتخاب با شماست که چه مسیری را برگزینید. با بررسی مثالهای زیر بهتر میتوانید از نقش کنترل ذهن در سلامتی آگاه شوید.
در نمونه ۱، مبحث تاثیر عملکرد ذهن بر سلامتی۱، نقشِ نیاز به توجه و حمایت بر شکل گیری بیماری مطرح شد و اینکه چگونه بعضی افراد، از بیماری به عنوان راهی برای فرار از طرد شدن استفاده می کنند. نمونه ۱ مثال عینی از فردی می باشد که در دوران کودکی هنگام بیماری، توجه و مراقبت زیادی را از اطرافیان دریافت می کرده ولی در سایر مواقع که از سلامت جسم برخوردار بوده با بی توجهی یا برخورد نامناسب دیگران مواجه شده است. لذا این باور در ذهن او شکل گرفته که بیماری همراه با حمایت و توجه دیگران است بنابراین بدون اینکه متوجه باشد در ضمیر ناخودآگاه، میل به بیماری دارد و آن را میخواهد زیرا به این وسیله میتواند توجه و حمایت دیگران را بگیرد. لذا تخیلی که سالیان طولانی در ذهن او نقش می بندد ، داستانِ فردی را به همراه دارد که همیشه مریض است و به دنبال آن، شریک عاطفی و افراد مهمِ زندگی در داستان خیالی، او را خیلی دوست داشته و مورد محبت قرار میدهند. این روند از تخیل و تجسم به هنگام خواب و ساعتهایی از روز همراه اوست و به طبعِ آن، آنچه که در زندگی واقعی تجربه می کند بیماری های مکرر در زمینه های مختلف است.
در اینجا اشاره ای به ریشه بیماری فرد شد. اکنون میخواهیم ببینیم چگونه ذهنی که به این صورت شکل گرفته و باعث خلق بیماری می شود را کنترل کرده تا از شدت بیماری کاسته و در جهت عدمِ تکرار آن گام برداریم. همان طور که فرد با تجسمِ مکرر و باورهای اشتباه، موجب بروز بیماری شده است میتواند از طریق باورهای سازنده با آن مقابله کند. یعنی افکار درست را جایگزین افکار اشتباه کرده و آن قدر این روند را ادامه دهد تا آن را باور و نشانه های سلامتی ظاهر گردد.باورهای مخربِ ما در طول سالیان طولانی،شکل گرفته اند لذا برای تغییر آنها به زمان نیاز داریم. همان طور که بیماری ناگهانی ایجاد نمیشود و در روندِ شکل گیری آن ،عوامل متعددی دخیل هست، سلامتی نیز در مدت زمان کوتاه به وجود نمی آید و باید اجازه داد تا آرام آرم شکل گیرد. اکنون راه حل ذهنیِ بیماری نمونه ۱ را مورد بررسی قرار می دهیم.
جایگزین کردن افکار سازنده به جای افکار مخرب در نمونه ۱به مدت۲۱روز متوالی و بعد تکرار آن در هر هفته : عمل به این شیوه و تکرار همیشگی آن باعث می شود که بعد از مدتی باورهای سازنده جایگزین باورهای معیوب شده و تخیل ِمخربی که همیشه همراه او بوده ،از زندگی اش حذف گردد و در نهایت ، به واسطه نهادینه شدن باورهای درست، سلامتی در او شکل گیرد. در واقع آنچه که قبلا در ناخوداگاهش همراه با لذت بوده و باعث بیماری شده است، هم اکنون تبدیل به رنج شده و جای خود را با سلامتی که همراه با لذت است عوض کند. راه حل را با مطرح کردن دو سوال و پاسخگویی به آنها پیش میبریم.
سوال اول: اگر من تصور کنم که که با بیماری میتوانم حمایت و توجه دیگران را به دست آورم ، بعد از مدتی چه زندگی را تجربه خواهم کرد؟
جواب : در صورتیکه من به این شیوه ادامه دهم بدون آنکه متوجه باشم، به ضمیرِناخوداگاهِ خود اعلام میکنم که بیماری خوب است و به دنبالِ آن، مغز، بیماری را به عنوان یک رویداد مثبت تلقی کرده و در جهت شکل گیری بیماری، به بدن فرمان میدهد. بعد از مدتی بر شدت بیماری افزوده شده و حتی بیماری های جدیدی شکل میگیرد. از طرفی وقتی من همیشه بیمار باشم ، به دلیل انرژی منفی که دارم ، اطرافیان از من فاصله می گیرند. شاید روزهای اول، از توجه و محبتِ آنها برخوردار شوم اما این توجه دائمی نیست . به دلیل اینکه اطرافیان بعد از گذر زمان،از این روند خسته شده و فاصله می گیرند و حتی قضیه برای آنها عادی میشود.
بنابراین بعد از مدتی، نه تنها توجه و حمایت دیگران را به دست نمی آورم که حتی عکسِ آن اتفاق می افتد و من می مانم و احساسِ ناتوانی به همراهِ بیماری سخت، من میمانم و درد و تنهایی و بی توجهی. از زندگی هیچ لذتی نمیبرم. به عنوان مثال اگر دیگران به سفر می روند یا به مهمانی، من نمیتوانم همراهِ آنها باشم و تنها می مانم و این تنهایی باعث غم و اندوه شدید در من می شود و هیچ کس نیست که به فریادم برسد. بعد از مدتی ،همه دنبال لذتها و زندگی خود هستند و دیگر مثل سابق از من حمایت نمی کنند. هر کسی درگیر مسائل ِ خودش هست و وقتی ندارد که بخواهد به من بپردازد. حتی شریکِ عاطفی ام بعد از مدتی خسته میشود و ممکن است من را رها کند و اگر هم رها نکند دیگر روابط لذت بخش را با او ندارم چون من بیمار هستم و در حالت بیماری لذتی وجود ندارد و بعد از مدتی، آن توجه و حمایت سابق را از او نخواهم گرفت. او در کنار من فقط در یک خانه زندگی میکند اما چون از این وضعیت خسته شده، بیشتر وقت خود را به کار مشغول میشود یا در بیرون از خانه میگذراند و من تنها هستم و این تنهایی خیلی آزاردهنده می شود.
سوال دوم : اگر باوری را که برعکسِ باورِ قبلی هست ، در خودم ایجاد کنم ، یعنی تصور اینکه فردی سالم و شاداب هستم ، آن وقت چه زندگی را تجربه خواهم کرد؟
جواب: در صورتیکه من از سلامتِ جسم و روان برخوردار باشم ، به دلیلِ انرژی مثبتی که دارم ، دوستان زیادی پیدا می کنم . به دلیل ِ حسِ خوبِ ناشی از سلامتی ،اطرافیان از قبیل اعضای خانواده و آشنایان تمایلِ زیادی دارند که با من باشند و با من وقت بگذرانند . در وضعیتِ سلامتی و حال خوب، به طور دائمی توجه و محبت دیگران را دریافت میکنم نه به طور موقتی. . لحظات زیبایی را در کنار آنها میگذرانم و نه تنها خودم لذت میبرم که دیگران هم از حضورِ من لذت میبرند و دوست دارند که بیشتر با من باشند.
چون انرژی مثبت و حال خوبِ من به آنها هم منتقل میشود. به دلیل سلامتی میتوانم با آنها فعالیتهای مشترک و لذت بخش داشته باشم. با انها سفر برم ، به مهمانی برم و هر جایی که مورد علاقه ام است.شریک عاطفی ام به دلیل انرژی خوبی که دارم روز به روز به من علاقه مند تر میشود و تمایل دارد بیشتر اوقاتش را به جای اینکه با کار یا دوستانش بگذراند، با من صرف کند. از بودن در کنار هم لذت میبریم. به دلیل حال خوبی که دارم و به او منتقل میکنم جزو طرفداران درجه اول من هست و همیشه من را اولویت زندگی اش قرار می دهد و همواره حمایتم می کند. حتی اگر روزهایی به هر دلیلی تنها باشم باز هم لذت میبرم چون از بدن و روانی سالم برخوردارم و در تنهایی میتوانم به علایقم بپردازم و چون سرگرم کارها و علاقم می شوم دیگر احساس تنهایی نمی کنم.
برای نهادینه شدن باور سازنده به جای باور مخرب، سوالات مطرح شده به همراه جواب به مدت ۲۱ روز، هر روز خوانده می شود و برای اینکه باورهای درست همیشگی گردد لازم است حداقل هفته ای یک بار تکرار گردد تا اولین نشانه های سلامتی ظاهر شده و با ادامه روند به بهبودی بیشتر دست یابد.
در نمونه ۲ ،مبحث تاثیر عملکرد ذهن بر سلامتی۱، نقش احساس گناه و استفاده از بیماری به عنوان راهی برای جبرانِ این حس، مورد بررسی قرار گرفت. این مثال، نمونه عینی فردی است که خود را به خاطر رفتارِ اشتباهش نبخشیده و طی سالیان طولانی ،همواره خویش را سرزنش کرده است. لذا هنگامی که اولین نشانه های بیماری ظاهر می شود به جای اینکه ریشه مساله را حل کرده و از لحاظ ذهنی روی خود کار کند ، بیماری را نشان از انتقام خداوند میداند و حتی در خوداگاه یا ناخوداگاهش خود را مستحق آن دانسته تا به این روش گناهانش بخشیده و پاک شود. اینجا نیز به این نکته اشاره می شود همان طور که فرد با باورهای اشتباه، موجب بروز بیماری شده است میتواند از طریق باورهای سازنده با آن مقابله کند.
جایگزین کردن افکار سازنده به جای افکار مخرب در نمونه ۲ به مدت۲۱روز متوالی و بعد تکرار آن در هر هفته:
سوال اول : اگر من به این شیوه تفکر ادامه دهم که «بیماری نتیجه گناهِ من است و چه خوب است که این اتفاق افتاد تا جبرانی برای گناهم باشد و خداوند به این وسیله من را می بخشد» در واقع اگر خودم را نبخشم و تصور کنم بیماری راهی برای بخشش گناهان من است ،چه زندگی را در آینده تجربه خواهم کرد؟
جواب: از آنجاییکه ساز و کار جهان به گونه ای است که هر باوری که نتیجه تفکر تکراری است را عینیت بخشیده و به ما باز می گرداند، این شیوه فکر کردن نتیجه ای ندارد مگر جذب بیماری های دیگر و اضافه شدن بر شدت بیماری . زیرا من بیماری را برای جبران گناهم می خواهم و جهان به خواسته من پاسخ می دهد. بدتر از آن ، دوباره مسیری را تجربه می کنم که بابتش خود را نبخشیده و همواره حس گناه داشته ام. یعنی بر خلاف میل باطنی ام در موقعیت هایی قرار می گیرم که منجر به احساسِ گناه بیشتر شود و بدون آنکه بخواهم رفتارهایی را انجام می دهم که بابتش خود را سرزنش میکنم.
در واقع به دلیل توجه بیش از حد روی رفتار اشتباهِ قبلی و حمل کردن حسِ بدِ ناشی از آن ، دوباره در موقعیت دیگر، مشابه آن را رقم می زنم و وارد سیکل معیوبِ حس گناه بیشتر و بیماری می شوم. داشتن حس گناه و بیماری نه تنها من را به خدا نزدیک نمیکند که برعکس از او دور می سازد زیرا با انرژی منفی همراه است و صفتِ بخشایش خداوند را که بارها بر آن تاکید شده ، فراموش کرده ام . در واقع من وارد مسیر اهریمنی می شوم و ذهن در قالبِ فریبنده که ظاهری معنوی دارد من را از راه درست منحرف می کند. پس نه تنها گناه من بخشیده نمی شود که بر گناهانم اضافه شده و زندگی بسیار سختی را بدون هیچ پاداش معنوی تجربه خواهم کرد.
سوال دوم :اگر باوری برخلاف باور قبلی در خود ایجاد کنم ،یعنی باور کنم که بیماری نتیجه گناه من نیست بلکه نتیجه افکار اشتباهِ من و حس سرزنش است و در بروز آن ممکن است عوامل دیگری نقش داشته باشد که من از آن مطلع نبودم و خودم را ببخشم و به بخشندگی خداوند ایمان داشته باشم چه زندگی را در آینده تجربه می کنم؟
جواب: چرا تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم که عوامل دیگری مثل رعایت نکردن رژیم غذایی مناسب، سبک زندگی اشتباه ، بی تحرکی و امثال آن میتواند در شکل گیری بیماری من نقش داشته باشد؟ بله من از مواد فراوری شده و فست فود ها ، از نوشیدنی های حاوی قند قراوان و چربی های مضر زیاد استفاده کردم و تحرک خاصی نداشتم. در کنار آن، کارم به گونه ای بوده که استرس زیاد به همراه داشته و مسئولیت بچه ها و امور خانه هم به عهده من بوده است. درسته من هیچ وقت خودم را نبخشیدم و همیشه خودم را بابت کار اشتباه سرزنش کردم و فکر میکردم خدا داره از من انتقام میگیره در حالیکه خدا بخشنده و مهربان است و همانند انسانها رفتار نمیکند. او مثل افراد سادیسمی دنبال آزار و اذیتِ بندگانش نیست بلکه بسیار بزرگتر و فراتر از ذهن محدودِ ما هست.
من در زندگی ام کارهای خوب بسیاری انجام دادم و بابتش لایق دریافت پاداش های خداوند هستم. اکنون که واقعیت را فهمیدم خدا را شکر میکنم بابت آگاهی هایی که به من داد تا به واسطه این آگاهی و یادآوری صفت بخشندگی و مهربانی اش من را از راه اهریمنی برگرداند. خدای با این عظمت من را می بخشد . پس چرا من خودم را نبخشم؟ من هم خود را میبخشم و میگذرم و با این بخشش چقدر آزاد و رها میشوم. چقدر احساس شادمانی میکنم و به واسطه درکِ بزرگی خداوند و بخشیدن خود، روز به روز از شدت بیماری ام کاسته می شود . روز به روز به خداوند نزدیک تر می شوم زیرا انرژی منفی ناشی از بیماری هر روز کمتر می شود. هر روز احساسم بهتر میشود. اکنون که آگاه شدم برای قدرشناسی، سبک زندگی ام را عوض میکنم و به واسطه این تغییر سبک یعنی خوردن غذای سالم و ورزش کردن از بدنم سپاسگزاری میکنم و قدر آن را میدانم . این شیوه به من کمک میکند روز به روز سالم تر شوم و خدا را بهتر بشناسم و قدردان لطف و محبت او باشم. نتیجه این قدرشناسی داشتن زندگی شاد و نزدیک شدنِ بیشتر به خداوند است.به واسطه شناخت بیشترِ خدا همواره در مسیر درست قرار می گیرم و کمتر اشتباه میکنم.
برای نهادینه شدن باور سازنده به جای باور مخرب، سوالات مطرح شده به همراه جواب به مدت ۲۱ روز، هر روز خوانده می شود و برای اینکه باورهای درست همیشگی گردد لازم است حداقل هفته ای یک بار تکرار گردد تا اولین نشانه های سلامتی ظاهر شده و با ادامه روند به بهبودی بیشتر دست یابد.
نگارنده : مرجان عرب مختاری
ممنون که از وب سایت جهان مرجان بازدید کردید.
بدود دیدگاه