به نام آنکه جان را فکرت آموخت
قسم به قلم و آنچه می نویسد
زندگی همه ما همواره در حال تغییر و تحول است و روند یکنواختی را طی نمیکند. من نیز مبرا از این داستان نبودم و همواره سعی در شناخت بیشترِ خودم و جهان پیرامونم داشتم. تلاش برای شناخت بیشتر ، به سال ۱۳۸۵ برمیگرده که من از طریق ماهواره به صحبت های یک روانشناس گوش میدادم که حرفهای او برام تازگی داشت و میخواست چیزی را در من بیدار کند. این شد که تصمیم به ادامه تحصیل در رشته روانشناسی گرفتم. در یکی از برنامه ها با کتاب قانون توانگری اثر کاترین پاندر آشنا شدم که توسط آن ،قدم های اولیه را برای تغییر زندگی برداشتم. با خواندن مطالب روانشناسی ، علاقه مند به تحصیل در این زمینه شدم .این رشته برایم جدید بود و با مدرک کارشناسیِ من مرتبط نبود . من که لیسانس خود را در زمینه فنی و مهندسی گرفته بودم ، هیچ شناختی از این مباحث نداشتم و از طرفی ادامه تحصیل در آن زمان ، به سادگی الان نبود لذا با توجه به اینکه سرِ کار میرفتم برای مدتی مرخصی بدون حقوق گرفتم و تمرکزم را گذاشتم روی درس خوندن. سال اول قبول نشدم . اولش ناراحت شدم اما بعد فهمیدم که چقدر به نفعم شد. چون حق انتخابم در آن سال محدود بود و باید به شهر دوری میرفتم و این با شغلِ من سازگار نبود . سال بعد به طور معجزه آسا، رشته مورد علاقه ام را در یکی از شهرهای نزدیک آوردند و به این ترتیب من موفق به ادامه تحصیل شدم . در طول دوران تحصیل به دلیل علاقه شدید به مباحث این رشته ، کتابها را قورت میدادم و با تمام وجود مطالعه میکردم که بهتر بتونم ریشه مشکلاتِ خودم را جستجو کنم . باید بگم یک سری آگاهی ها گرفتم که تا حدی به من کمک کرد اما هنوز نیاز به شناخت بیشتر داشتم و بعد از یک مدت متوجه شدم که دیگه از این طریق نمیتونم به خودشناسیِ بیشتر دست پیدا کنم . برای همین بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد ، ادامه تحصیل در این زمینه را رها کردم چون من را ارضا نمیکرد و بخش گم شده وجودم دنبال چیزِ دیگری میگشت و همیشه دنبال نقطه عطف زندگی ام بودم.
همزمان با تحصیل در رشته روانشناسی با یک سری آثار معنوی آشنا شدم ، در جلسات آن شرکت می کردم ، کتابها را میخواندم و سعی میکردم روی خودم کار کنم. تا زمانی که این کار کردن ها ادامه داشت متوجه تغیراتی در خودم میشدم و احساس میکردم که دارم به مراحل بالاتری میرم یعنی رشدی را تجربه میکردم که به من حس سبکی میداد و این روند تا جایی ادامه داشت که به آنچه می آموختم عمل میکردم . از یک جایی به بعد ، دچار حس یکنواختی در زندگی شدم . درست در همان زمان با شخصی آشنا شدم که آن آشنایی نتیجه خوبی به همراه نداشت . با اینکه در خواب صحنه ای را دیدم که ارتباط با او به نفعم نبود اما توجهی نکردم و این بی توجهی منجر به فاصله گرفتن از فضای معنوی شد . یعنی دیگه تمرینات و کار روی رشدِ شخصیت را انجام نمیدادم و درگیر دنیای ذهن و مشکلات ارتباطی شدم. بعد از مدتی آن فرد از زندگیم بیرون رفت و من که در شرایط نامناسب روحی بودم ، با فردی ازدواج کردم که با او سخت ترین دوران زندگی را تجربه کردم. اما از آنجاییکه همیشه از خدا کمک میخواستم و سعی میکردم شرایط را بهبود ببخشم به شکل معجزه آسایی که داستانِ خودش را دارد، بعد از یک سال ، از آن زندگی، رها شدم و هنوز قدردان لطف بزرگ خداوند هستم. اما به دلیل اینکه من در فضای منفی باقی مانده بودم مشکلات و درگیری های جدیدی با افراد دیگر آغاز شد و من وارد یک سیکل معیوب شدم که چند سال ادامه داشت. تا بالاخره به جایی رسید که به خودم آمدم وتصمیم جدی برای تغییر گرفتم. زمستان سال ۹۸ کتاب ملت عشق را خواندم و همزمان یکی از دوستانم کتاب معجزه شکرگزاری اثر راندا برن را به من معرفی کرد. بی دلیل نیست که کلمه معجزه در نام این کتاب آمده است. در همان روزها با سایت abasmanesh.com آشنا شدم و باید بگم این سایت نقطه عطف زندگی من در جهت شناخت جدیدی از خداوند بود و مسیر یکتاپرستی را به من نشان داد. با خواندن مطالب سایت و گوش دادن به فایل های ارائه شده ، متوجه شدم که من اصلا خدای واقعی را نمیشناسم . اینجا بود که با مفهوم شرک آشنا شدم و فهمیدم دلیل بدبختی اکثر افراد جامعه ،عدم شناختِ ذات حقیقیِ خویش و دوری از خداوند یکتاست. من که تا آن زمان معنای شرک را نمیدانستم ، متوجه شدم هر وقت روی عامل بیرونی مثل پیدا کردن پارتی و آشنا برای انجام امور حساب می کنیم و ریشه مشکلات را از مسئولین جامعه میدونیم و نگران بالا و پایین شدن نرخ طلا و سکه هستیم شرک است، هر وقت روی قدرت بیرونی مثل رئیس یک ارگان یا سایر عوامل اجرایی آن نهاد یا موسسه ،حساب میکنیم و بود و نبودِ او یا نوع رفتارش را در سرنوشت خود موثر میدانیم،شرک است. هر وقت روی ارث و میراث خانوادگی حساب میکنیم و چشم دوختیم به اینکه یک نفر از بیرون به ما ثروتی برساند، هر وقت روی منجی حساب می کنیم و به انتظار میشینیم که یک نفر بیاید و ما را نجات دهد ،هر وقت از دیگران انتظار داریم که حال ما را خوب کنند ،هر وقت دنبال تایید دیگران و یا اثبات خود به آنها باشیم یا منتظر قدرشناسی از آنها، شرک است. هر وقت فردی توقع دارد که همسرش همه نیازهای او را برطرف کند و خودش هیچ اقدامی برای بهبود زندگی اش نکند ، هر وقت بابت اشتباهی ، بیش از حد خود را سرزنش کنیم و حس گناه را با خود حمل میکنیم شرک است چون خدایی را نادیده میگیریم که بارها گفته آمرزنده ومهربان است . هر وقت دچار غم و نگرانی میشویم یعنی به گذشته و آینده میرویم شرک است و ده ها هر وقتِ دیگر. در یک کلام هر زمان قدرت را از خدا میگیرم و به عوامل بیرونی میدهیم ، شرک است . باید بگم از وقتی با این مفهوم آشنا شدم زندگی ام تغییر زیادی کرده است و همین آگاهی نقطه عطف زندگی من شد. قبل از آشنایی با مفهوم شرک و درک بهتر از خدای واقعی ، در محل کارم تحت فشار زیاد بودم ،با اینکه کارم را متعهدانه انجام میدادم ، به دلیل باورهای اشتباه و ترسی که از مسئولین داشتم و به علت اینکه در مسیر علایقم نبودم و کار اداری را صرفا برای داشتن درآمد انجام میدادم ، هیچ وقت نتیجه خوب نمیگرفتم اما بعد از شناختِ بیشتر خداوند و کار روی افکار و تلاش برای تغییر ذهن ، دیگر مشکلات قبلی را در محل کار نداشتم و به شکل عجیبی بدون اینکه درخواست جابجایی بدم ، من را به جایی منتقل کردند که در آنجا آسایش و آرامش کامل داشتم. به من یک اتاق دلباز دادند و در طول زمانی که آنجا بودم به جز آرامش ، راحتی کار و برخورد زیبا و احترام آمیز ِ مسئولین ، چیز دیگری ندیدم در حالیکه در تمام ِدوران کاری دست و پا میزدم که به جایی بهتر منتقل بشم اما به دلیل ترسها و باورهای غلط امکان پذیر نمیشد. بعد از این جابجایی که به لطف خدا انجام شد ، مدتی را در محل جدیدِ کارم ماندم و پس از یکسال درخواست بازخریدی دادم چون از قبل تصمیم داشتم،برای آزادی بیشتر و پرداختن به علایقم ، از محیط اداری ، بیرون بیام . با توجه به اینکه ۲۱ سال سابقه کار داشتم اما باز هم نمیتوانستم از آن محل ،بازنشسته بشم و باید درخواست بازخریدی میدادم. ذهنم مدام میگفت الان که شرایط خوب شده خیلی احمقانه هست که میخوای خودت را بازخرید کنی . اما من توجهی بهش نمیکردم و میگفتم من روی هیچ عامل بیرونی حساب نمیکنم و این شرایط دوباره ممکنه با تغییرمسئولین عوض بشه و من نمیخوام عروسک خیمه شب بازیِ این و آن باشم .در همین راستا دنبال جایی بودم که بتوانم برای مدتی بیمه را از آنجا پرداخت کنم و از آنجا بازنشستگی بگیرم. اولش یک مقدار استرس داشتم اما به واسطه آموزش هایی که از سایت استاد عباس منش گرفته بودم همه چیز را به خدا سپردم و از درون، خودم را رها کردم و گفتم همان خدایی که من را به شکل معجزه آسا در محل کارم جابجا کرد همان خدا کارم را درست میکند . به او اعتماد کردم و گفتم هر اتفاقی بیفته به نفعم هست. یک روز که در محل کارم روی صندلی نشسته بودم ، حس درونی به من گفت که موضوعِ بازخریدی را را با یکی از مسئولین که انسان بسیار خوبی بود ، در میان بگذارم. وقتی جریان را به او گفتم یک شرکت به من معرفی کرد که اتفاقا مسئولینِ آن از دوستان بودند و کار من خیلی راحت انجام شد و بیمه من تا حدود یکسال از آن شرکت پرداخت شد . اما موضوع به همین جا ختم نشد . برای انجام امور بازنشستگی دوباره باید مسیری را میرفتم که در آن تضادهایی بود . من که تا حدی یاد گرفته بودم چگونه در چنین مواقعی عمل کنم ،سعی کردم اضطرابم را مهار کنم و به خدا بسپارم که خودش برام انجام بده و نتیجه این شد که توانستم با ۲۱ روز حقوق بازنشسته بشم. در تمام مسیری که آن روزها طی کردم ذهنم دائم حرفهایی میزد که من را بترساند و ناامید کند. اینکه ۲۱ سال تلاش کردی حالا اگر بازنشسته نشی چی ؟ اینکه همه زحماتت به هدر میره. اینکه اگر درست نشد بعدش میخوای چه کار کنی و غیره. من هم هر بار ،با تغییر زاویه دیدم ، حسم رو عوض میکردم و اجازه نمیدادم ذهن، مهار زندگی من را به دست بگیره و بهش گفتم هر اتفاقی که بیفته به نفع من هست و من میخوام بقیه روزهای عمرم را آزاد باشم و به معنای واقعی زندگی کنم و طعم زندگی را بچشم. خدا را بسیار قدردانم که در تمام طول مسیر، هدایت و کمکم کرد و من همواره دستان یاریگرش را میدیدم. بعد از انجام امور بازنشستگی ، تصمیم گرفتم به باغی که متعلق به مادرم هست و درختان میوه دارد رسیدگی کنم. اقدامات لازم را انجام دادم و آن باغ با حرسِ درختان و سمپاشی از وضعیت نامناسبی که داشت و پر از علفهای هرز بود ، نجات پیدا کرد. به هنگام جمع آوری محصول ، خودم با یکی از اعضای خانواده رفتم و اقدام به فروش محصول کردم. فروش محصول ، یک کار سطحی بود و خب برای منی که در محل کارم مسئول مرکز مشاوره بودم و قبل ار آن کارشناس آمار و اطلاعات ، سخت بود که بخوام چنین کاری بکنم و ذهنم میگفت در شان تو نیست اما من برای مقابله با باور اشباهی که در ذهنم شکل گرفته بود و دائم بهم میگفت، تو به تنهایی قادر به کسب درآمد نیستی و باید حتما یک ارگان یا نهاد دولتی به تو حقوق بده ، این کار را انجام دادم که به خودم ثابت کنم من به تنهایی و بدون عامل بیرونی از عهده خودم بر میام . و اهمیتی به نگاه دیگران نمیدادم. خلاصه این کار هم با موفقیت انجام شد اما از آنجاییکه شیطان هیچ وقت بی کار نمیشینه ، به خاطر باورهای محدود کننده و لغزشی که داشتم ، برای مدتی روی عامل بیرونی مثل ارث و میراث حساب کردم و همین نگاه منجر به شکل گیری کمبود در زندگی ام شد اما دوباره با کنترل ذهن به یاری خدا از آن وضعیت رها شدم. و باز هم به این حرف استاد عباس منش رسیدم که تضادهای زندگی ، نیومدن که ما را اذیت کنند اونها اومدن که به ما کمک کنند که سریع تر و راحت تر به خواسته هامون برسیم. بنابراین هنگام بروز مشکلات و هر مساله ای که آزارم میده ، همه سعی خودم را میکنم که ریشه و علت را پیدا کنم ، پیام و دَرسش رو بگیرم و به گونه ای به آن مساله نگاه کنم که حس درونی ام تغییر کنه. این اقدام برای تحول فکر و گسترش آگاهی ، در زندگی ام نتایج فوق العاده به همراه داشته است. یعنی تضاد و ناخواسته ای که پیش اومده ، داره به من میگه روی ذهنت کار کن . داره میگه اینجا باید نگاهت رو عوض کنی. داره میگه یک باور غلط در تو وجود داره و نیاز به تغییر باور داری که اگر تغییر کنه گام بزرگی در رسیدن به خواسته هات برداشتی. به همین دلیل از آن زمان تا کنون سعی کردم به آگاهی ها و آموزش هایی که در این راستا میگیرم عمل کنم . من متوجه شدم آگاهی بعدی زمانی به من داده می شود که آگاهی قبلی را به مرحله عمل در آورم و در زندگی پیاده کنم اما اگر اقدام عملی را متوقف کنم دیگر هدایتی صورت نمیگیرد.
مدتی پیش با آموزگار جدیدی آشنا شدم که در کمالِ تواضع ، فروتنی و با عشق ، نتیجه تحقیقاتشان را در اختیار همگان قرار میدهند و هدایتگرِ آنانی هستند که تشنه رشد و یادگیری و گسترش آگاهی اند. پیش از آشنایی با استاد مزدافر مومنی ،گاهی تمرین مراقبه را انجام می دادم که نتیجه ای برای من نداشت. اما بعد از آشنایی با ایشان ، روش صحیحِ آن را آموختم . تسلطی که ایشان در علوم متعدد دارند در کنار صبوری، تواضع ، شور و عشقشان به تدریس و کمک به افراد، ستودنی است و من قدردان خدایی هستم که در هر دوره ،متناسب با رشد فکری ام ، مرا به سوی چنین افرادی هدایت می کند که جراغ راهنمایم باشند.
سال جاری یعنی ۱۴۰۳ را با هدف بهبود شخصیت و یادگیری مهارت جدید در زمینه علایقم که یکی از شاخه های هنر هست ، آغاز کردم . هر روز اول وقت، بعد از بیدار شدن ، برنامه ام را در جهت شکل گیری اهدافم می نویسم. شکرگزاری از نعمتهایی که خداوند به من داده اولویت هر کارم است و روز را با سپاسگزاری آغاز می کنم . بعد از نوشتنِ برنامه روزانه ، سعی میکنم هر کاری که باید در راستای اجرای اهدافم برای آن روز انجام شود را عملی کنم. از آنجاییکه هدف و رسالت اصلی همه ما در این دنیا خودشناسی و رسیدن به آگاهی بیشتر برای شناخت خداوند است، لذا اهداف هر ساله را به گونه ای انتخاب میکنم که هم راستا با رسالت اصلی باشد. هر قدمی که در جهت پرورش استعدادها ، به کار گیری توانمندی هایی که خدا به ما داده و خلق زیبایی ها ، صورت گیرد ، هر اقدامی که در راستای پذیرش خود، زیستن در زمان حال و لذت بردن از زندگی باشد و کوچکترین قدم ها برای کاهش نقاط ضعف و پرورش نقاط قوت ، پرورش اندیشه برای رسیدن به صلح و آرامش درونی که منجر به صلح با جهان هستی می شود ، به این معناست که هم راستا با رسالت اصلی خود گام برداشتیم. در واقع حرکت در مسیر ِ ساختن و خلق زندگی به گونه ای که منشا اثر خیر و شادی برای خود و دیگران باشیم و دنیا را بهتر از آنچه تحویل گرفته ایم ، تحویل دهیم. باشد که همگان در این مسیر گام هایی هر چند کوچک برای بهبود زندگی خویش برداریم.
نگارنده : مرجان عرب مختاری
پاییز ۱۴۰۳
ممنون که از وب سایت جهان مرجان بازدید کردید
بدود دیدگاه